رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

خبر خبر مروارید12 دختری هم از صدفش در اومد

قربونت برم شنبه که گذشت داشتم می خندونمت که دیدم که دندون 4 از جلو در فک پایین هم در اومد حالا دخترم 4تا دندون در جلو در فک بالا و دو تا هم آسیا داره   و 4 تا هم دندون در پایین در جلو و دوتا هم آسیا در پایین داره تازه دندونای آسیا ماشالله اونقدر بزرگن که من اول فکر کرده بودم که هر کدوم دوتا ست و لی حالا که قشنگ در اومدن معلومه که فقط یکیه مبارکت باشه نا ناز مامانی       ...
5 بهمن 1390

عکسای جدید دختری در 17 ماهگی

وای خدا دندونای نانازم رو ببینید الان 12 تا دندون داره 6 تا بالا 6 تا پایین البته باید بگم که4 تا دندونای دیگشم داره بیرون می زنه و داره 16 دندونی میشه مامان و بابایی فدای نانازمون بشیم تازگیا خیلی ملوس شدی   ...
5 بهمن 1390

تولد رها خانم خونه عسل

امروز زن دایی نازی ما رو برای افطار دعوت کرده بود و ما هم قبول کردیم که بریم خونشون خوب اول یه سر رفتیم سر خاک بابا بزرگ احم که بابای مامانیه تا براش فاتحه بفرستیم و هم من بتونم بابابام حرف بزنم و بهش بگم که دخترم حالا دیگه بزرگ شده و می تونه راه بره اما حیف که اصلا نتونست بابا بزرگش رو ببینه چون وقتی که من 4 ماه حامله بودم بابا بزرگش فوت کرد بعضی وقتا خیلی دلم میگیره تقریبا برام آرزو شده که کاش تو رو تو بغلش می دیدم و پیشم بود گاهی به فکرم میرسه که با فتو شاپ درست کنم اما چون بدلم نمیشینه بی خیال میشم و میگم حتما حکمتی داشته. خوب تو هم در مزار هی می دویدی و ولی جالب بود که رو سنگ مزار راه نمی رفتی و فقط جاهایی که خالی بود بازی می کردی ...
5 بهمن 1390

یک روز قبل از مراسم تولد

14/6/90 امروز از صبح که بیدار شدم تصمیم گرفتم که تا خوابی چرخ خیاطی را بیاورم ولباسم را بدوزم خوب اول فکر می کردم که با شنیدن صدای چرخ خیاطی شاید از خواب بیدار بشی و بد قلقی کنی اما خدا رو شکر تا ساعت 11 صبح خوابیدی و من هم با آرمش تمام لباسم را می دوختم فقط آخراش بیدار شدی و هی می خواستی لباس رو بگیری چون گفته بودم که عاشق پارچه شده بودی و باز هم من تکه اضافه اون رو به تو دادم تا بازی کنی و دست از سر من برداری تقریبا دیگه ظهر شده بود و من فقط نصف روز برای تدارک مراسم تولدت وقت داشتم و پس شروع کردم دکوراسیون خونه رو عوض کردن و به تزیین خونه پرداختنو تمیز کردن.و خرید ها رو هم برای بعد از ظهر گذاشتم بعد از ظهر هم با هم رفتیم بیرون و...
5 بهمن 1390

جشن تولد 1 سالگی رها نازی

15/6/90 از صبح که از خواب بیدار شدیم من  قورمه سبزی برای نهار بار گذاشتم که تا خاله فاطمه بیاد دیگه غصه نهار را نداشته باشم و از طرفی هم سیب زمینی و تخم مرغ را هم برای تهیه پیراشکی گذاشتم تا آبپز بشهو در همین اوضاع و احوالا بودیم که هول و هوش ساعت 11 خاله فاطمه و بهار کوچولو به همراه متین و فاطمه و مامانش اومدن خونمون و اونا می خواستن که برگردند خونشون اما با اصرار من برای تولد نگهشون داشتم وای که خدا می دونه که با دیدن اونا چه خوشحال شدم و خیلی دوست داشتم که تو تولدت باشن و اونا هم قول دادند که دوباره برای تولد بر می گردند. خوب اینم عکس تو به همراه بهار که تقریبا 4 ماه از تو کوچیکتر است.   خوب البته فاطمه ...
5 بهمن 1390

تولد تولد تولدت مبارک

تولد تولد تولدت مبارك تولد تولد تولدت مبارك بيا شمع هار و فوت كن كه 100 سال زنده باشي خوب ناز گلك ماماني الان تقريبا 3 ساعتي است كه بدنيا اومدي و به زندگي ما رنگ و بوي ديگه اي بخشيدي من و بابايي كه خيلي دوست داريم و عاشقتيم    بابايي هم الان زنگ زد و از اصفهان پاي تلفن تولدت رو تبريك گفت  خوب صبح با هم رفته بوديم كار خانه تا قرارداد جديد ببندم كه اونجا خاله ناهيد و نسترن و ابتسام و عمو دهقاني و همه و همه بهت تولدت رو تبريك گفتند و تو هم تو كار خانه مي دوييدي و بازي مي كردي و مامان هم باتمدير عامل صحبت مي كردم و قرار و مدارا رو مي ذاشتم. تو همين موقع ها كه مامان افضلم به گوشيم زنگ زد كه ساعت 10...
5 بهمن 1390

دختری و مریضی

٢ شبه که دختری همش تا می خوابه تب  می کنه و شبا هم هر 2 دقیقه یه بار نق می زنه و بیدار میشه اما تو روز خوبه و قشنگ بازی می کنه اول فکر می کردم که دکتر نبرمش اما دیدم که شبا از خواب بیدار می شه و گریه و سرفه که بالا میاره پس قبل از ظهر بردیمش دکتر و خوب تو بغل بابایی بودی رفتم تا خانم دکتر اومد گوشت روچک کنه چون به بابایی گفت دستا تو نگه داره زدی زیر گریه و بعد اومدی بغل مامانی و  دکتر گفت که گلوش چرک کرده یه چرک خشک کن و استامینافون و دیفین هیدرا مین داده تا بخوره ایشالله خوب بشه بعدش هم وزنت کرد که 11.5 کیلو بودی نمی دونم فکر کنم از وقتی داری دارو می خوری یه خورده بدتر شدی آخه قبلا تو روز خوب بودی و تو شب فقط...
1 بهمن 1390